خاطره نوشت 9
- دوشنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۲۴ ق.ظ
- ۰ نظر
دیروز یکشنبه 94/5/11 با مصطفا دعوا کردیم بخاطر شب قبلش یه سری اتفاقات افتاد خیلی بد گذشت وختی اومد دنبالم جفتمون گریه کردیم دیگه بگذره که اصلا باهاش حرف نزدم
بعد آشتی کردیم ساعت 12 هم بابای مصطفا رفت اهواز بخاطر کارای سربازیش
عصر قرار شد همو ببینیم رفتیم دور دور براشون رطب بردم
بعدش رانندگی کردم تا دنده دو رفتم خیلی خوب بود
مصطفا هم کلی تعریفم کرد و منم فیس میکردم
- ۹۴/۰۵/۱۲