خاطره نوشت 18
- شنبه, ۴ اسفند ۱۳۹۷، ۱۰:۵۹ ق.ظ
- ۲ نظر
یهو اومدم اینجا دیدم چه چیزایی نوشتم چه خاطرات قشنگی دلم تنگ اونروزا شد
از وقتی که هنوز نرسیده بودم به مصطفا تا بعد از عقد ولی زیاد ننوشته بودم و بعدش ترک کردم
ولی واقعا همه چیز وقت میخواد و حوصله 
مصطفا به من میگه تو هر چیزی رو مدتی دوست داری 
خب راست میگه ولی بعضی وقتا واقعا وقت نمیکنم
ولی این وبلاگ رو خیلی اختصاصی ساختم
ولی مثل شهر جنگ زده شده کلن وبلاگ ها هیچکس توش نیست 
ولی با این وجود من دوسش دارم خیلی آروم تر از جاهای دیگه
شوهری وپدر شوهری هم نیستن رفتن سر ساختمون
مادر شوهری هم رفته پیش آرمینا و من تنهایی درگیر جمع و جور هستم با موزیک شبکه پی ام سی
بعداً نوشت:
دیشب تو مسیر خونه مامانم اینا، اینارو خریدیم خیلی کال و بدمزه شده بودن دیگه فقط سری اولیاش خوب بودن
اینا جوافه یا زیتون هندی هستن که تو این فصل میان البته بهش گواوا هم میگن
این میوه رو من خیلی دوست دارم مخصوصا بوش تو ماشین که بود کل ماشین بوی خوبش گرفت تو راه برگشت
ولی یهو مصطفا پست خورد
و به من گفت برم خونشون که شب که از پست برمیگرده اونجا باشم
خواستم شب که میاد سوپرایز شه حالا نگو خودشم میخواسته منو سوپرایز کنه

و میگفت میخواستم خودم سوپرایزت کنم ولی گفتی شب نمیای اینجا دیگه موندم پادگان
و شبم که آجیمو بردیم بیمارستان پیش شوهرش و برش گردوندیم و منم بخاطر یه کاری مصطفا رو تنبیه کردم و بعدشم منو رسوند خونه و با دلتنگی دوباره از هم خداحافظی کردیم

و منم رفته بودم باهاش 

سرقت مصلحانه 















گذشت وختی اومد دنبالم جفتمون گریه کردیم
ساعت 12 هم بابای مصطفا رفت اهواز بخاطر کارای سربازیش
و منم فیس میکردم