عاشقانه نوشت های من برای تو 4

صدای گام های تو
ضربان زندگی من است
بامن راه بیا…
تشنه ی زنده بودنم…

خاطره نوشت 8

روز جمعه بود 94/4/31 که مصطفا پست داشت نبودش و خیلی بد گذشت و وختی فرداش اومد دنبالم گفت یکشنبه ینی 94/5/4 هم پست داره
و من افسرده دیگه دوشنبه قرار شد همو ببینیم با هم رفتیم بیرون عکس دونفره گرفتیم و بعدشم آجیم زنگید بریم دنبالش و ما رفتیم دنبالش
بعدشم رفتیم دوتایی مغازه پوشاک فروشی برام لباس خرید
اولین خرید دونفرمون دوشنبه 94/5/5
صبحش بهش گفتم برا تولدم چی میخری گفت:طلا
گفتم نه دوست دارم یه تخته شاسی a3 و آلبوم کاغذ a3 و رنگ برام بگیری
گفت چرا اونموقع خیلی زودتر برات میگیرم
وختی رفت خونه گفتم خب بیا در مورد هدیم حرف بزنیم
عکسشو فرستاد و گفت من بیشتر از اینکه حرف بزنم عمل میکنم
خیلی سوپرایزفوق العاده ای بود
اینم نقاشی بود که دیشب94/5/6 از خودش کشیدم داخل همون برگه ها و تخته ای که برام خریده بود
اینم خریدایی بود که به عشق آقامون خریدم و از خودم باهاشون عکس گرفتم فرستادم براش و ذوق ذوقی شد
دیشب بهش میگفتم فردا تولدمهمیگفت مگه چندبار متولد میشی
گفتم خب هدیه میخوام
دیگه کلی اذیتش کردم و گفتم باهات شوخی میکنم

خاطره نوشت 7

روزهای خوبی که با هم گذروندیمو یادم رفت ثبتشون کنم
از رفتن ساحل مورد علاقه مصطفام و یاد دادن رانندگی برای اولین بار اولین عکس دونفرمون (94/4/28)
باز کردن حساب من برای جهزیه94/4/28
دیروزم که کلی رانندگی کردم خیلی خوب بود
حتی عشقمم تشویقم کرد
یه روز فوق العاده بود
دیشبم مامان مصطفا بهم اس داد
مصطفا هم برا دختر خواهرش پلاک طلا خرید گفته بود به سلیقه منه
اولین پست مرداد ماه 1394
1394/5/1

خاطره نوشت 6

امروز کلا با مصطفا کم ارتباط نداشتم زیاد

آخه اول صبحی رفتیم روستامون

خوش بود ولی از بس گرم بود پختیم

دیشبم به بابا و مامانش زنگیدم تبریک عید گفتم

اونم امروز صبح زنگید

الانم رفته باشگاهمنم خوشم نمیاد بره باشگاه

میخوام اگه خدا بخاد برم گواهی نامه ثبت نام کنم، ان شا ا...
1394/4/27

خاطره نوشت 5

امزوط نمیتونم برم دیدن مصطفااااااام
نوموخوام
هروخت بحثمون میشه میگم نوموخوام
میگه چی نمیخوای ؟؟
دنیامه این آقا
فهمید نمیخوام برم ببینمش دبرس شد دورش بگردم
خدااااا من چقدر این آقا رو دوست دارم
تو کِلن بهم میگه نیرو بده نمیدمش ولی اون تا من میخوام بهم میده
یکم ظالمم ولی بعد دلم میشوزه براش
فردا میرم پیش مرد خاص زندگیم ( ان شا ا...)میبینمش فداش بشم الهی
جمعه 1394/4/26

خاطره نوشت 4

امروز مصطفام پسته
ولی تونسته گوشیشو ببره اینقدر که این آقای ما دلش خوش میشه از گوشی بردن سر پستش سر هیچ قضیه ای دل خوش نمیشه
آخه من نمیذارمش گوشی ببره یه بار نزدیک بود گوشیشو بگیرن ازش
خیلی دلم براش تنگ شده
پنج شنبه 1394/4/25

خاطره نوشت 3

دیشب خیلی بحثمون بزرگ شد طوری که جفتمون تا صبح نخابیدیم
آخرشم مصطفا چاقو گذاشت رو رگاش و گفت ببرم
دیگه ترسید
وختی عکسشو برام فرستاد کوتاه اومدم ولی تا صب گریه کردم
اثرات نخوابیدمم اینه که الان صدام گرفته و داغون و خستم
ولی با این وجود دوسش دارم
حالا قراره ساعت دو بیاد دنبالم
چهارشنبه 1394/4/24

عاشقانه نوشت های من برای تو 3

عاشقانه

بی بهانه

ته آخرش

دوستت دارم

شدید

مصطفای من

خاطره نوشت 2

امروز از سر کار برگشتنی نفس نیومد دنبالم

ماشین باباش برده بود

دلم براش تنگ شده بود

ولی فردا گفته میاد

خدایا خیلی خیلی شکرت بخاطر زیبا ترین هدیه ای که بهم دادی

سه شنبه 1394/4/23

خاطره نوشت 1

دیروز یکی از بهترین روزای عمرم بود
با نفسم رفتیم دور دور
البته قبلش رفتم پیش دوستم
بعدش نفسم اومد و ما رسوند مغازه دوستم یکم پیشش موندم و بعد با مصطفام رفتیم دور دور
بلال خوردیم، منم که سمبوسه دوست ندارم به بهونه مغازه برام سمبوسه خرید و مجبوری خوردم
بعد کنار دریا قدم زدیم خیلی عاشقانه از آینده گفتیم گذشته ها رو مرور کردی
بعدم برگشتیم منم خستم بود تو ماشین خواب رفتم دیگه وختی رسیدیم نفس خودش بیدارم کرد

دوشنبه 1394/4/22